۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

ميداني چه احساسي دارم ؟



وقتي مي‌آيي، ميبينيم، مي‌شنويم، احساسم ميكني وبا غمم آشنا ميشوي
وقتي ابرو در هم ميكشي و لوچه آويزان ميكني و اشك به چشم مي‌آوري و نچ نچ ها و آه هايت گوش فلك را كر ميكند
و قصد ميكني تا آخر بماني و غمخوارم باشي و بعد
مي روي و مي روي و مي روي  و باز هم ميروي
 و در دلت به من ميخندي و ميان قاه قاه خنده هاي دلت مي گويي « خدا شفا دهد تمام ديوانگان را» و ديگر تو را نميبينم
ميداني چه احساسي دارم؟
لابد در دلت ميگويي زين پس حزنم افزون خواهد شد از نديدنت و نشنيدنم و نخواندنم و دوريت
با غم همنشين و با اشك همخوابه خواهم شد
آسمان سياه و بر سرم خراب خواهد شد
نيمه شب تمام جنيان و مه رويان از ناله هايم دلتنگ و دلگير خواهند شد
نه؟
اما ميداني چه احساسي دارم؟
شانه بالا مي اندازم و ميخندم و خدارا شكر خواهم كرد كه بني آدم تو اعضاي يكديگر نيستند مثل من
من اين درد را كشيده ام بسيار طاقت فرساست و من به حرمت گوشهايت، چشمهايت، لبخند هايت، افسوسهايت و تمام "هايت‌" هايي كه دمي براي من بود اين رنج را براي تو نميخواهم
خدا را شكر كه بني آدم تو اعضاي يكديگر نيستند

۵ نظر:

  1. سلام خیلی قشنگ بود واقعا عالی بود بنفشه جان
    همیشه موفق و سربلند و شاد باشی

    پاسخحذف
  2. خیلی عالی و قشنگ بود بنفشه جان
    همیشه شادو موفق باشی

    پاسخحذف
  3. نظراتمان را گفتیم
    اما اینو گذاشتم که اینجا بگم
    خوب می نویسی
    می دونی چی بنویسی
    آفرین
    آفرین

    پاسخحذف
  4. ولی من شانه هایم را بالا میاندازم و از خدا ممنونم که مرا از نزدیکتر شدن به چنین سگالنده ای نجات داد

    پاسخحذف