۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

آي آدمها


آی ادمها ...
آی آدمها...
کسی صدای مرا میشنود ؟؟!!
من ... !!!           
من ... !!!
همان سنگفرش ِ طولانی ِکویر ِغربت .
برتنم جای ِ پاي همگيتان نقش بسته .
روزگاري زين پيشتر
من گلوگاه عشاق بودم .
بر تنم ياسپيد ميريختيد .
من پلي و پيوندي نهان
براي نرگس مست دو چشمانتان

آي آدمها ...
آي  آدمها ...
امروز.....
كسي صداي مرا ميشنود ؟؟
آي آدمها ...
زير پايتان كسي فرياد ميكشد :
" من ...
من ...
من همان غرور بلند وعدگاهم .
مرا لگد مال نكنيد "

آي آدمها ...
آي آدمها ...
كسي صداي مرا ميشنود ؟؟؟
روزگاري پيش ، در يك غربت طولاني
دست وحشي و سرد طوفان ، خاطرات تمام آنچه كه بودم و هستم از ذهنتان زدود .

به خدايتان قسم :
من همانم .
من همانم كه به پايتان تمام شادي چشمهايم را باختم و چشمانم به زير قدمهايتان فكندم ، اما
اينك روشن دلانه حسرت يك نگاه مهربان را ميكشم .

من همانم
هم او كه دستهايش سرپناهي شد براي لحظهء غمگين ِ غروبِ يك بغض .
و در نهايت باران ، حتي شبنمي به خويش نديد .
اينك ... اينك دستانم كو .... تيغ تيز كدامين تبرتان ‌،اين دستان سخت بي‌جان و فرسوده را ازتنم رها ساخت ، تا حسرت وصال يك قطره باران بر سرانگشتم ، در دلم نقش بندد .

به خدايتان من همانم
همانم كه پاي به حريمتان نگشودم و سالهاست كه در انتظار باز شدن اين درهاي غرور و نيرنگتان به نظاره ايستاده ام . اما .....
ساقهايم كبود از لگد پرانيتان بي رمق ، جسم خسته و سنگين از بار غم را به دوش مي‌كشد.

آي آدمها ...
آي آدمها ...

آ... ي ... آ ... د... م... ه ... ا .....

ميدانم نميشنويد .
حنجره ام ديگر ندايي ندارد
سكوت سرد يك بغض خفته ، صدايم را در حنجره تنها رها كرده و حنجره ام در حسرت يك هم صدا ، خسته و افسرده و زار در كنج خلوت خويش آرميده .

آي آدمها ...

نفرين بر من ......

ديگر شما را نمي‌خوانم !!!!!

آي پرودگارم .

پرودگارم مرا ببخشاي
سالهاست كه اين دل نفرين شده فرياد ميكشد :
آي آدمها ... آي آدمها
اما هرگز صداي نارساي من در ميان كوه هاي سر به فلك كشيده غرورشان پژواكي نداشت .

پروردگارم ، مرا ببخشاي .
ببخشاي كه به اين حد برخويش ظلم ورزيدم .چشمانم در حريق يك غفلت سوختند و حنجره ام به پاي نخواندن تو . چه كه تو را به يك ندا درخويش ميداشتم ، اما هيهات از غفلتم .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر